شاید برایت عجیب باشه این همه آرامشم
خودمانی میگویم ، به آخر که برسی فقط نگاه میکنی . . .
تنهایی اساسا" از نبودن کسی شروع میشود که باید باشد و نیست..
یک حقیقت تلخ است که میخورد وسط پیشانی آدم و کاریش هم نمیشود کرد..
تنهایی حقیقتی ست که توی بغض هامان گم کردیم..
همان بغضی ست میان سینه که نه بالا می آید لامصب، نه پایین می رود لعنتی..
تنهایی پناه بردن است به همه کس و همه چیز..
پخش شدن است توی کوچه، توی خیابان...
تنهایی یعنی رفتن به جاهایی که نباید بروی..
یعنی سلام کردن به کسانی که نباید سلامشان کنی...
تنهایی یعنی از راه دور برگشته باشی و کسی به استقبالت نیامده باشد ..
یعنی رفته باشی از من ، رفته باشی از ما...
تنهایی یعنی نبودن " تو " و نیمکت هایی که پر از نبودن های ماست..
تنهایی یعنی امتداد ثانیه های پتک وار پرتکرار...
و بعد رسیدن به جایی که درونت میشود برهوت وسیعی از تنهایی ..
و صدایت درون خودت میپیچد بس که خالی شده ای، بس که تنها مانده ایی...
تنهایی یعنی یادت برود تنهایی نمیشود از پس تنهایی برآمد
در عشق های انسان ها ، گاهی تواضع و از خودگذشتگی ای وجود دارد که وحشتناک
و تباه کننده است ...
اگر بشود نام آن را عشق گذاشت - چرا که عشق تباه نمی کند ، بلکه تعالی
می بخشد ...
چیزی این چنین به لجن کشیده شده ... فقط خواستن دل است وبس ...
و چنین تواضعی هم تنها هراس از دست دادن...
در حضور دیگران می گویم تو محبوب ِمن نیستی و در ژرفای وجودم می
دانم چه دروغ بزرگی گفته ام...
این بار مینویسمت...
و تو را...
میان اصطحکاک کاغذ و مداد...
گیر خواهم انداخت...
شاید اینگونه بشود تو را
تجربه کنم...
باز ، دل آسمان گرفته ...
بغضش را با تمام وجود حس میکنم
از آن بغض هاست که اگر بشکند ویران میکند
خوش به حال آسمان که گه گاه بغض دارد و گه گاه ویران میکند
آسمان نمی داند که تا ابد دل من بغضی دارد که یارای شکستن ندارد
گاهی دلم از هرچه آدم است می گیرد
گاهی دلم دو کلمه حرف مهربانانه میخواهد
نه به شکل دوستت دارم
یا
نه به شکل بی تو میمیرم
ساده باشد ، مثل:
دلتنگ نباش ، فردا روز دیگریست
هی رفیق ... !
بغض هایم را مسخــره نکن !
به سه نقطه های آخر حرفهایم نخند ! تمام زندگیم نقطه چین است !
اینها تمام نوشته های تاریکی ذهن و دنیای من است ... !
اینجا " کلبه ی وحشت " من است !
چرخ و فلک خاطره هاست ... !
سکوت چشمها و سرسره ی بغض هاست ...
در دنیای تاریک من خبری از گل و درخت نیست !
روشنی نیست ، سیاهی مطلق است ... !
دوست خوب من سکوت کن و رد شو ... !
چشمهایت را ببند تا تن لش زندگی مرده ام را نبینی !
گوشهایت را بگیر تا صدای ناله ها و زجه زدنهایم را نشنوی !
در دنیای من دلتنگی و حسرت بیداد میکند ... !
اینجا من هستم و من و من !
اینجا بجز من و بغض هایم چیز دیگری نیست !
هیچی نگو ... نخـــند ... اشک نریــز ... ترحم نکــن ...
فقط رد شو ...