رسم غریبی بود…
هم آغوشیه چشمان من و تو…
خواستیم قصه غربت را…
به پایان ببریم…
قصه دلتنگی آغاز شد…
آری…
شهرنگاهت…
عجیب غریب نواز بود...
آسانسوری شده ام تنها در برجی متروک که سال هاست بهانه ای برای اوج گرفتن نداشته است به خانه ام بیا خسته ام از این همه ایستادگی
آسانسوری شده ام
تنها
در برجی متروک
که سال هاست
بهانه ای برای اوج گرفتن
نداشته است
به خانه ام بیا
خسته ام
از این همه ایستادگی