اینجا صدای پا زیاد میشنوم…
امــــــــــــــــــــــا هیچکدام تو نیستی…!
دلم خوش کرده خودش را به اینکه شاید پا برهنه بیایی …
گاهی ما کویریم و خدا باران،
خدا بر ما می بارد،
یکریز و بی امان،
اما کویر خشک است!
اما کویر سفت است!
بارش خدا بر آن فرو نمی رود،
انبوه می شود و راه می افتد،
و سیل به پا می شود،
پر هیاهو و پر غوغا!!
نام این سیل به راه افتاده عشق است، عشق پر هیاهو!!
اما گاهی، ما باغیم و خدا برف،
خدا بر ما می بارد،آرام و بی صدا!
خاک نرم است و پذیرا،
خاک بر آن می نشیند و ذره ذره در آن نفوذ می کند،
و بی هیچ غوغایی، بی هیچ هیاهو،
و کم کم در آن پایین، در عمق پنهان روح،
سفره های آب پهن می شود، اما ما خاموشیم!!
هرچند باز عاشقیم...
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم...
برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟
پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد ...
اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت: باران احمق! ...
این است معنی مادر ..........
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند...
صفر...
نبودنت سخت است...یاد نمی گیرم...
تـو هم تلخ بودی ! تلــخ !
درست مثل قطره های فلج اطفالی که در کودکی به خوردم می دادند !
غافل از اینکه این بار تلخی تــو دلم را فلــج کرد . . . !
فـــرقـــی نـمــیکــنـــد تـــو دل ببـــــــری یــــا مــــن دل ببـــــــــــازم ...
اگـــر حـــکــــم ، حـــکــــم د ل نـبـــاشـــد
دیـــر یــــا زود